خاطره قنداقم

    

یه روز داشتم با مامانم عکس ها و لباس های زمان کودکیم رو نگاه می کردیم و خاطرات اون روز های خوش را با هم مرور میکردیم و مامان برام از اون روزها تعریف می کرد.

     مامان می گفت آقا ابوالفضل این عکس بابا بزرگ و مامان بزرگ و این هم تو هستی که کوچولو بودی:

 

 

 

 

مامان یکی یکی عکس های بچگیامو نشونم می داد و نچ نچ کنان سرشو تکون می داد و می گفت آخی یادش بخیر اون روزای خوش:

     خلاصه مامانم داشت در مورد کودکی و قنداق و گهواره و اینجور چیزا می گفت که یکدفه جو منو گرفته و دلم هوای کودکی و قنداقم کرد!

     بالاخره مامان رو مجبور کردم مثل زمان کودکیم قنداقم کنه و منم اوا اوآ سربدم!!:

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:خاطره قنداق,عکس قنداق,سید ابوالفضل احمدپور,, | 20:30 | نويسنده : سید ابوالفضل |
  • وي جي واي ام
  • بهترين هاست